خاطره ای از دفاع مقدس به روایت کاظم شیرازی(رفیق لحظه های شهید حس


سال 62 بود در عملیات خیبر بعد از طی 40 کیلومتر مرز آبی هور العظیم و شکستن خط عراق کنار شهر الغرنه مستقر شدیم . شهید حسن شاد بعد از شکسته شدن خط خودش جلو رفته و وارد شهر القرنه شده بود مثل اینکه در پارک داره راه می رود . وقتی متوجه شده و هواسش راجمع کرده بود متوجه می شود که باید برگردد. و خودش را به بچه ها خط شکن می رساند . درهمین گیرودار یکی از بچه های عراقی داخل شهر دوچرخه ای به شهید تعارف می کند و شهید را دیدیم که سوار بر دوچرخه می آید.گفتم حسن دوچرخه را غنیمت گرفته ای گفت نه بابا یکی از بچه های شهر الغرنه به من تعارف کرد.درهمان منطقه یک روز داشت حمام می گرفت که ناگهان از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرارگرفت و با قایق خود را به عقب رساند از آنجا به بعد آن دوچرخه شده بود تاکسی بچه ها در خط ، شهید حسن شاد یکی از نیروهای قدیمی و پر تجربه گشت و شناسایی بود. و یکی ازغواصاین 8 سال دفاع مقدس ودر رشته رزمی جودو نیز فعالیت داشت . طوری که در تمرینات همیشه مطرح بود .سال 63 بود قراربود عملیات آبی خاکی داشته باشیم و برای این نیاز بودکه بچه ها تمرین هایی آموزشی داشته باشند و در نتیجه ما را بردند در هور العظیم و چادرهایی سر پاشد. در یک موقعیت مخفی ، و دور از هر گونه درگیری، آن موقعیت دارای نی های بلندی بودکه استتار خوبی داشت . آنجا هیچ موقعیتی نداشت. ، هواگرم بود و پر پشه ، که برای آن بچه ها خیلی زجر می کشیدند . برای درامان بودن از پشه ها متوسل به دود کردن در اطراف چادرها و استفاده از  پماد هایی که مخصوص پشه بود می شدیم . قایقهای باریکی بود که به آنها بلم می گفتند وسهنفر می تونستند سوار شوند . یکنفر جلو یک نفر در وسط و یک نفر در آخر . فقط دونفر اول و آخر می تونستند پارو بزنند و نفر وسط  برای جابجایی بود . که کمک نام داشت . واین تمیرینات روزها ی متوالی ادامه داشت که اولا" بچه ها قوی می شدند و ثانیا" کاملا مصلت به کار می شدند . این موضوع ادامه داشت تا اینکه وقت آن رسید تا عملیات انجام شود یکی از خوبی های این بلمها این بود که خیلی بی سروصدا وبا آرامش جلو می رفت . راه کارهایی را شناسایی کرده بودند که مثل کوچه باغها ازلا به لای نیها می شد جلو رفت و ناگهان دردل شب به قرارگاه دشمن نفوذکرد . یکی از امدادهای عملیاتی حضور قور باغه ها در منطقه بود که در شرایط خاص به کمک بچه ها می آمدند و درست در زمانی که سکوت بنا به دلایلی می شکست صدای آنها پوشش خوبی بود که موجب رد گم کردن صدای بچه ها می شد . و سروصدای بچه هارا پوشش می داد. عملیات بدر بود و عراق توسط یک جاده خاکی که خود در داخل هور العظیم ساخته بود و به دل هور نفوذ  کرده بود خود را به ایرانیها نزدیک کرده بود و در آخر آن یک پت هلی کوپتر ساخته بود وازنظر تشکیلات نظامی کاملا خودرا مسلح کرده بود .  فکر نمی کرد روزی ایران آن جاده را از خاک عراق جدا کند . این کار عملی شده و بچه ها آن جاده را در عملیات بدر قیچی کردن طوری که خواب آن راهم نمی دیدند . درآن عملیات بعداز قیچی شدن آن جاده تمام سنگرها را گرفته  عراق تلفات سنگینی ر امتحمل شده ولی پت هلی کوپتر ونیرهایی که در آن موقعیت با تجهیزاتی که داشتند خیلی از بچه ها را شهید کردند . به طوری که سر چهار لول ضد هوایی را گرفته به سوی بچه ها و روی جاده آتش می ریخت و بچه ها را درو می کرد. گروه ما 14نفر بودکه گفتن تا رسیدن نیرو باید جلو بروید . خودرابه پت برسایند تا بلکه نیروی کمکی برسد . وقتی به نزدیک پت رسیدم فقط 5 نفرمانده بودیم . دیدم 2نفر از بچه های اطلاعات در آنجا هستند  و از آنهاهم کاری ساخته نیست . شهید علی مطهری یکی از بچه ها بود که تیر به کف پای او خورده بود و ماندگارشد. یکی از برادران اطلاعات برادر آرام نام داشت که درحقیقت نام ایشان با ایشان هم خوانی داشت  بسیار آرام بودند، با آنها شدیم 7 نفر به ما گفتند که عراقیها 10 نفر بیشتر نیستند . ما هم پردل گفتیم اگر آنها 10 نفر باشند ماهم 7 نفر پس پیروزی از آن ماست وشروع به حمله به طرف آنها کردیم ، با دور زدن عراقیها و گرفتن موقعیت و بیرون آمدن اسرای عراقی شروع به شمارش کردم دیدم که آقایان بیشتر از 45نفر هستند بچه ها آن هاییکه میدیدند می شمردند نه تعدادی که در سنگرها مخفی شده بودند. و عراقیها هم هرگز فکر نمی کردندکه به دست 7 نفر اسیر شده باشند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد